یه دونه ای به خدا

بسم رب دنیای دیوانگان

یه دونه ای به خدا

بسم رب دنیای دیوانگان

عشق واقعی عشقی است که.........

عشق واقعی عشقی است که........


                                                                   عشق هرگز پیر وافسرده نمیشود .گیسو ممکن است رنگ قهوه ای یا بلند خود را ازدست بدهد

گونه ها ممکن است ضعیف وگود شوند.

ولی قلبهایی که عاشقند باید بدانند که هرگز زمستان سرد و یخبندانی نخواهند داشت و هنوز هم گرمای تابستانی در آن حکمفرماست


چگونه میتوانم به تو بگویم که با کمترین عطر وبوی تو سر مست می شوم.چگونه میتوانم بگویم که توهزاران بار مرا به تسخیر خود در آورده ای.

تو هنوز هم مراسرمست تر از همیشه خواهی یافت.

زیراهر کجا که ذره ای امید باشد؛ امید وخاطره نیز در آنجا خواهد بود



  تنها سه چیز در دنیا لایتناهی؛است آسمان با ستارهایش؛دریا با قطراتش ودل با اشک هایش


عشق حقیقت دارد.اما یک فرو تنی در تولدافکار پلیدیی ارزش است وتو آن ارزش هستی که جسم خالی مراپرهیزکار می کند.

عشق آن است که تورا وا میدارد؛

به قدم زدن با هم دست در دست در میان روزهای بر جسته ای که این روزهای پرکار جهان می باشد

تنهایی عاشقان

    به نام عاشقان تنها .عاشقانی بدون پشتوانه .مردانی که بی پول سرمایه هستند. واما......... مجنون هایی که پشتوانه دارند.......اما ندارند پول دارند اما ......ندارند /با داشتن پدرانی که همه چی دارن جز احساس  .......وداشتن غروری بیجا...ای کاش در همان کودکی میماندیم و سر گرم بازیهای کودکانه بودیم/ نه غمی بود و نه عشقی/ولی العان باید گفت /خدای را

مسجد من کجاست. /ای نا خدای من؟   در کدامین جزیره آن آبگیر ایمن است                       

                              که راهش

از هفت دریای بی زنهار ....می گذرد؟

-اینک دریای ابرهاست..........

اگر به گفته پدران عشق نیست......هرگز هیچ آدمیزاده را تاب سفری این چنین نیست!......

عصریک جمعه ی پاییز/من ودلتنگ واین شیشه خیس/درسکوتی سخت وبی رحمانه تنها مانده ام /روزگاریست چشم انتظار صبح فردا مانده ام......روبه رویم
دو دیوار.و چندین گنجشک/یک نفر دلتنگ است /یک نفر می بافد/یک نفر می شمرد/یک نفر می خوابددر دیاری غمناک/وکلام تو در جان من نشست.ومن آن را
حرف به حرف  باز گفتم

زندگی یعنی:یک سار پرید.از چه دلتنگ شدی دلخوشی ها کم نیست:......

 

 منظورم همه پدرها نیست ها

                      

                 

 

 

 

قربانیان فقر

       بسم رب دنیای دیوانگان

دراین دنیای تنهای بیا ای دوست بیا که شاید دستهای تو توانست مرا  از این مرداب سیاه تاریک بیرون کشد وشاید شاید هی.......فرجی شدو به سوی آیندهای روشن پرکشیدم........بی اندیشید به کسانی که  درتنهای و غم به سر میبرند در فقر فلاکت .بی اندیشید  به کودکی که لباس فقر میپوشد غرورش را برای تکه نانی به زیر پای نامردان ونااهلان می اندازد و درآخر دست خالی و خسته .تهی دست وزبان بسته. به سوی خانه باز گردد وخواهرش رابیند که همچون ماری از شدت ضعف گرسنگی به هم می پیچد ....باید گفت.... چشمه ساری دردل وآبشاری در کف.آفتابی در نگاه وخانه ای فارغ از غم ...سخنها می توان گفت غم نان اگر بگذارد


                                                                                                                                                                                           

                              سلام راستش میخوام از یه پسر بچه تنها اما پر از استعداد براتون بگم ....چند روز پیش رفتم پیشش خیلی غمگین بود با اسرار زیادی که کردم  گفت امشب عقد خواهرم بود گفتم خب مبارک باشه تو الان باید خوشهال باشی سرشو انداخت پایین وچند دقیقه هیچی نگفت بعدش با چشمای خیس سرش و بلند

گفت ای کاش یکی از اقوام پیرمون میمرد اول منظورشو نفهمیدم  گفتم آخه چرا  گفت تا عروسی خواهرم عقب بی افته بتونم یه لباس خوشگل براش بگیرم............خدایا جواب بچه های هم سن سال اشکان و کی میده که با این سن کم  خود را فراموش و تنها دغدغه  فکریش فقط فقط خانواده اش ا ست              چه کسی جواب این قربانی های فقر را میدهد

بیاید چنان از خواب غفلت براییم که کوچه های شهر حضورما ن را دریابند